پدید آوریدن، ظاهر کردن. ظاهر ساختن. پیدا کردن. انشاء. تولید. ایجاد: می آرد شرف مردمی پدید و آزاده نژاد از درم خرید. رودکی. چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد. دقیقی. سرانجام کی خسرو آید پدید پدید آورد بندها را کلید. فردوسی. ز چیزی که هرگز ندید و شنید بدانش بیاورد آنرا پدید. فردوسی. یکی گفت و پرسید و دیگر شنید نیاورد کس راه بازی پدید. فردوسی. درنگ آورد راستیها پدید. فردوسی. ز مرده تن زنده آری فراز پدید آوری مرده از زنده باز. اسدی. ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد ترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را. ناصرخسرو. آنست پادشه که پدید آورد این اختران و این فلک اخضر. ناصرخسرو. ببارد ابر و جهد برق تا پدید آرد ز خون دشمن بر خاک لالۀسیراب. مسعودسعد. نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. (مجمل التواریخ والقصص). دست روزگار غدار... در آن آب... نقصانی پدید آورد. (کلیله و دمنه). ، بدست آوردن: همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. (الف لیله ولیله). ، پیدا کردن: تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. (الف لیله و لیله). ، ممتاز و مشخص کردن: می آزاده پدید آرد از بد اصل فراوان هنر است اندرین نبید. رودکی
پدید آوریدن، ظاهر کردن. ظاهر ساختن. پیدا کردن. انشاء. تولید. ایجاد: می آرد شرف مردمی پدید و آزاده نژاد از درم خرید. رودکی. چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد. دقیقی. سرانجام کی خسرو آید پدید پدید آورد بندها را کلید. فردوسی. ز چیزی که هرگز ندید و شنید بدانش بیاورد آنرا پدید. فردوسی. یکی گفت و پرسید و دیگر شنید نیاورد کس راه بازی پدید. فردوسی. درنگ آورد راستیها پدید. فردوسی. ز مرده تن زنده آری فراز پدید آوری مرده از زنده باز. اسدی. ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد ترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را. ناصرخسرو. آنست پادشه که پدید آورد این اختران و این فلک اخضر. ناصرخسرو. ببارد ابر و جهد برق تا پدید آرد ز خون دشمن بر خاک لالۀسیراب. مسعودسعد. نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. (مجمل التواریخ والقصص). دست روزگار غدار... در آن آب... نقصانی پدید آورد. (کلیله و دمنه). ، بدست آوردن: همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. (الف لیله ولیله). ، پیدا کردن: تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. (الف لیله و لیله). ، ممتاز و مشخص کردن: می آزاده پدید آرد از بد اصل فراوان هنر است اندرین نبید. رودکی
پیش آوردن. برابر آوردن. نزدیک آوردن. به حضور آوردن: یک آهوست خوان را که ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش. ابوشکور. یکی شاره سربند پیش آورید شده تار و پود اندرو ناپدید. فردوسی. رجوع به پیش آوردن شود، اظهار کردن: نبایستی تو گفتاری شنیدن چو بشنیدی به پیشم آوریدن. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
پیش آوردن. برابر آوردن. نزدیک آوردن. به حضور آوردن: یک آهوست خوان را که ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش. ابوشکور. یکی شاره سربند پیش آورید شده تار و پود اندرو ناپدید. فردوسی. رجوع به پیش آوردن شود، اظهار کردن: نبایستی تو گفتاری شنیدن چو بشنیدی به پیشم آوریدن. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
برخیز و فرا آی و قدح پر کن و پیش آر زان باده که تا بند شود زو شب تاری. (فرخی)، بحضور آوردن بخدمت آوردن: سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن، ایجاد کردن احداث کردن: چنین است کردار گردان سپهر گهی درد پیش آورد گاه مهر. (فردوسی)، آغاز کردن شروع کردن: کنون رزم کاموس پیش آوریم ز دفتر بگفتار خویش آوریم. (فردوسی)، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی را: پیش آوردن شکم، حاصل آوردن نتیجه دادن: چه چیز است کان ننگ پیش آورد همان بد زگفتار خویش آورد. (فردوسی) -7 نصیب ساختن بهره مند کردن: گهی راحت کند قسمت گهی رنج گهی افلاس پیش آرد گهی گنج. (نظامی) -8 در نظر گرفتن توجه کردن به: ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا. (ناصرخسرو) یا پیش آوردن (پاسخ جواب) پاسخ دادن عرض جواب: چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گویم بگفتار خویش. (فردوسی) یا پیش آوردن جنگ (کارزار رزم)، مبادرت ورزیدن بجنگ شروع کردن رزم: طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان اگر چنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. یا پیش آوردن سخن (گفتار)، عرض کردن اظهار کردن عرضه داشتن: آنکه را کاین سخن شنید ازش باز پیش آر تا کند پژهش. (رودکی) یا پیش آوردن عذر (پوزش)، تمهید کردن عذر تقدیم معذرت: بدین کار پوزش چه پیش آورم ک که دلشان بگفتار خویش آورم. (فردوسی)
برخیز و فرا آی و قدح پر کن و پیش آر زان باده که تا بند شود زو شب تاری. (فرخی)، بحضور آوردن بخدمت آوردن: سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن، ایجاد کردن احداث کردن: چنین است کردار گردان سپهر گهی درد پیش آورد گاه مهر. (فردوسی)، آغاز کردن شروع کردن: کنون رزم کاموس پیش آوریم ز دفتر بگفتار خویش آوریم. (فردوسی)، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی را: پیش آوردن شکم، حاصل آوردن نتیجه دادن: چه چیز است کان ننگ پیش آورد همان بد زگفتار خویش آورد. (فردوسی) -7 نصیب ساختن بهره مند کردن: گهی راحت کند قسمت گهی رنج گهی افلاس پیش آرد گهی گنج. (نظامی) -8 در نظر گرفتن توجه کردن به: ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا. (ناصرخسرو) یا پیش آوردن (پاسخ جواب) پاسخ دادن عرض جواب: چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گویم بگفتار خویش. (فردوسی) یا پیش آوردن جنگ (کارزار رزم)، مبادرت ورزیدن بجنگ شروع کردن رزم: طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان اگر چنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. یا پیش آوردن سخن (گفتار)، عرض کردن اظهار کردن عرضه داشتن: آنکه را کاین سخن شنید ازش باز پیش آر تا کند پژهش. (رودکی) یا پیش آوردن عذر (پوزش)، تمهید کردن عذر تقدیم معذرت: بدین کار پوزش چه پیش آورم ک که دلشان بگفتار خویش آورم. (فردوسی)